قله ساکا - 19 دی 1393
مشروح گزارش :
به نام خدا
نام برنامه : قله ساکا نام گروه : گروه کوهنوردی شهید ورکش تاریخ اجرا: 19 دیماه 93
سرپرست : مهدی بشیری جانشین : مجتبی امیر شکاری
همنوردان : بهنام غلامی ، محمد رضا طاهری ، امیر حسین رجبی ، لقمان یداللهی ، محمد صالح خندق آبادی ، فرشته عربگل و طیبه طاهری
رفیق نیمه راه ( تا دشت ) : مصطفی بختیاری
نوع و سطح برنامه : کوهپیمایی متوسط
مبدا شروع : روستای افجه
وضعیت آب وهوا درهنگام اجرای برنامه : صاف تا کمی ابری ، وزش نسیم ملایم بروی خط الراس ساکا
امکانات منطقه : قهوه خانه ای نیم ساعت بالاتر از ده
چگونگی دسترسی به منطقه : گردنه قوچک ، لواسان وروستای افجه
زمانبندی:
توضیحات |
مدت زمان استراحت |
مدت زمان حرکت |
پایان |
شروع |
|
30 دقیقه استراحت جهت صبحانه |
15دقیقه |
1:45 |
10:10 |
8:10 |
افجه – انتهای دشت گردو |
10 دقیقه استراحت بر روی گردنه |
10دقیقه |
1:40 |
12:30 |
10:40 |
دشت – گردنه ساکا |
توقف بر روی قله 15دقیقه |
10 دقیقه |
0:40 |
13:30 |
12:40 |
کردنه – قله ساکا |
|
45دقیقه |
3 |
17:30 |
13:45 |
قله ساکا – افجه |
موقعیت جغرافیایی :
قله ساکا در شمال روستای افجه در بخش لواسانات واقع شده است . این قله از طریق خط الراس شمالی جنوبی به قله اتشکوه متصل می باشد . در شرق آن دشت گرچال و در غرب و جنوب غرب منطقه کند لواسانات واقع شده است.
مشروح گزارش :
مقدمه
همه چیز نوشتنی نیست ، گفتنی هم نیست ، حتی شنیدنی هم نیست ، حتی تر دیدنی هم نیست . نه می توان نوشت و خواند ،نه می توان گفت و شنید ونه در قاب تصاویر به تصویر کشید و دید … باید بود چشید.
تجربه بودن در هوای طوفانی و زیبا و وحشی و پرازانرژی ، احساس آزادی از طریق حرکت موثر و راحت در قلمروی نا مساعد ،جلوه انعکاس درخشنده نور آفتاب بر روی دامنه های سپید پوش شده و نقاشی ابر و باد بوم آبی آسمان و…اینها چیزهایی نیست که با نوشتن و خواندن گزارش و دیدن تصاویر قابل درک و توصیف با شند .
برای آنکه در را بروی همه پاداشهایی که کوه ها می توانند عرضه کنند باز کنیم و همچنین برای درک جلوه های زیبای طبیعت و انرژی سرشار آن عزممان را جزم می کنیم و کمر همت می بندیم، دل از دشت وکویرمی کنیم وعزم کوهستان می کنیم .
کمی قبل از شروع برنامه ،دم دمای ظهر :
یوم هجدهم از ماه هفتم ، اول الشتاء بود . منجمین و مستخرجین در تقاویم آورده اند که موضع قمر در حوت است و سفر کردن و تشریف فرمای به ییلاقات شدن و عمارت باغ و بوستان نیک است .
اندر تدارکات عزیمت به دیار لواسانات بودیم برای فتح قلل در مهد امن افجه که سیدنا جلیله “طاب ثراه ” افاضه فرمودند که: سورچی مرکب همایونی مربوطه را کسالتی عارض شده و التزام رکاب خسروانه را ندارند و مرکب بی سورچی از حیز انتفا ساقط است .
پس از دریافت این مرسوله و تکدر خاطر ملوکانه ،رأی عالم آرای شهریاری “دام ملکه” برآن شد که دست به دامن همرهان فخیمه شود من باب استفاده از مراکب متعلقه … و ملازمین قبول زحمت نمودند و ملازم رکاب شاهانه شدند و خاطر مهر مآثر خسروانه را از مساعی خود خرسند داشتند.
روز برنامه ، قبل از طلوع آفتاب :
نوزدهمین روز دیماه است و برای رسیدن به اوج بلندیها وهمچنین برای نفس کشیدن و فرار از شهری که از بی رحمی مردمانش بغض کرده و راه نفسمان را گرفته عزم لواسانات می کنیم . ولی همچنان نگاهمان به آسمان بود .نیمی از چله بزرگه گذشته وآسمان همچنان رحمتش را از ما دریغ می کند.
با تغییر وسیله نقلیه محل قرار هم تغییر یافت . از متروی تهرانپارس به چهار راه آیت ، ساعت 6:30 بامداد ، قبل از طلوع آفتاب ، با 20 دقیقه تاخیر حرکت کردیم . 20 دقیقه ای که کمی ما را از برنامه عقب انداخت و دو همنوردی را که در میدان استخر انتظارمان را می کشیدند درحالت ویبره قرار داد .
ساعت 7:00 پیکر نیمه جان همنوردانمان را سوار کردیم . چند دقیقه ای طول کشید که به مدد بخاری ماشین از حالت ویبره در آیند و جان دوباره ای بگیرند .
روستای افجه ، 7:30 بعد از طلوع آفتاب ، یک استقبال گرم
اولین اثرات برف زمستانی را در گردنه قوچک مشاهده کردیم . از گردنه که سرازیر شدیم اغلب کوه های لواسان سپید پوش شده بودند . هر چند کم ولی روز گذشته برف باریده بود .
پس از تهیه نان و.. ساعت 7:30 به افجه رسیدیم . زمین بد جوری یخ زده بود و هوا به شدت سرد بود . به طوری که از بلوار انتهایی افجه نمی شد بالاتر رفت . بدنبال جای پارک برای ماشین بودیم که سروکله رفیق نیمه راهمان که زودتر آمده بود پیدا شد .
چه استقبال گرمی … فلاکسی از نوشیدنی گرم (نسکافه) و یک جعبه شیرینی ، به مناسبت روز عید ، روز هفدهم ربیع الاول ، روز میلاد پیامبر رحمت (ص) و امام جعفر صادق (ع) ….
عید مبارکی و دید و بازدید بر روی زمین یخ زده و آماده شدن دوستان برای حرکت 30 دقیقه به طول انجامید . طبق معمول صدای پارس سگها بود که خوشامد می گفتند و چیزی که طبق معمول نبود سگی بود که پارس نمی کرد و فقط خودش را به در می کوبید . یکی از دوستان می گفت :گذاشتنش روی ویبره سر و صدا نکنه . الله اعلم
روستای افجه و دشت هویج و قلل اطراف آن یکی از پر بازدید ترین ارتفاعات اطراف تهران به شمار می آیند . معمولا در روزهای تعطیل استقبال زیادی از آن میشود .برای آموزش ، برف گشت در دشت هویج و همچنین صعود قلل پرسون ، ساکا ، آتشکوه و به خصوص ریزان و..
با گذشتن از کوچه باغهای ده و تنها قهوه خانه ای که در میانه راه دشت قرار داشت در نزدیکی دو راهی با بچه های گروه لواسان که در غالب ستاد پیشگیری از حوادث چادر زده اند بر خورد می کنیم . کمی جلو تر در سمت راست مسیر اصلی ، تغییر جهت می دهیم وارد مسیر فرعی کوچه باغی میشویم . برف تازه همه باغها راسپید پوش کرده و با بالا امدن آفتاب درخشش خاصی پیدا کرده است .
از رودخانه کم آب افجه عبور می کنیم در طرف چپ رود خانه بر روی تپه ماهوری نسبتا پر شیب بطور مار پیچ بالا می رویم . افتاب کاملا بالا آمده و خبری از ابر و باد هم نیست .با وجود سرمای هوا ، گرمی تابش خورشید را حس می کنیم .
کلبه انتهای دشت ، ساعت 10:10
در انتهای دشت کلبه مخروبه ای وجود دارد که درب آن قفل وزنجیر است . برای صرف صبحانه 20 دقیقه ای توقف می کنیم که طبق معمول 10 دقیقه هم وقت اضافه لحاظ می کنیم . یک تیم کوهنوردی پر تعداد که در حین ورودمان به دشت دیده بودیم به آرامی از کنار ما عبور می کنند .عده ای هم زود تر رفته بودند .هیچ چیز بهتر از این نیست که در مسیر برفکوبی شده صعود کنیم . حین صرف صبحانه نظاره گر تلاش گروه پیشتاز در امر خطیر برف کوبی می شویم .
ساعت 10:40 بلاخره دوستان رضایت می دهند که حرکت کنیم . رفیق نیمه راهمان را که قصد بازگشت دارد بدرقه وحرکت به سمت قله…
دم دمای ظهر، هوا آفتابی ،مسیر پرشیب و پر برف یک دست سپید پوش ، حرکت به کندی و آرامی
این وضعیت نیم ساعتی طول می کشد تا به بالای اولین گردنه می رسیم . در مقابلمان دشتی کاسه ای شکل و قله ای تپه مانند ویالی در سمت چپ که همه وهمه یکپارچه سپید و در سمت راست ، خط الراس صخره ای آتش کوه …کمی آن طرف تر قله ریزان همچون دیواری بلند قد علم کرده است . چشم و روحمان از دیدن این همه زیبایی مملو نمی شود (مملو نمی شود = سیر نمی شود .به سبک گزارش اربعین ) به پشت سر نگاه می کنیم . دماوند همچون جوانی رشید کم کم از میان کوه های البرز سر بلند می کند و قد می کشد .کمی به سمت چپ و دوباره …
هوا آفتابی ، مسیر پر شیب و پر برف یک دست سپید پوش ،حرکت به کندی و آرامی
ولی این بار کمی بیشتر از نیم ساعت طول می کشد تا به گردنه ی محل تلاقی مسیر آتش کوه و ساکا برسیم . گردنه که نه ، چیزی شبیه یک قله فرعی در ابتدای یال ساکا و آتش کوه …گروه پیشتاز زود تر از ما به گردنه رسیده اند ولی مسیر قله همچنان دست نخورده مانده است . مجالی پیدا می کنیم برای استراحت و تجدید قوا و البته نظاره بر کار گروه پیشتاز در امر خطیر برفکوبی و باز گشایی مسیر ….
ساعت 12:30 ،آفتاب وسط آسمان ، پرنده ای در اوج بلندیها
نسیمی سرد شروع به وزیدن می کند . کمی ابر در گوشه کنارآسمان نمایان میشود . نقاش طبیعت با قلم باد و مرکب ابر بربوم آبی آسمان هنرش را به رخ می کشد . کمی ابر بر صورت دماوند و کمی بیشتر بر سر و پای ساکا …
در گوشه بوم آبی ابر و باد آسمان ، درست در کنار قله ، پرنده ای بلند پرواز ، در اوج بلندیها ، در کمال وقار زیبایی ،با بالهای گشوده در حال پرواز است . عقاب را میگویم . به پرواز فکر می کند ، به دراوج بودن و به سر بلندی وسرافراز بودن …
اما پرنده در قفس … به پرواز فکر نمی کند .شاید پرواز را فراموش کرده ، به قفس عادت کرده به آب و دانه در اسارت هم ، به وضعش راضی است ، آواز هم می خواند و شاد و خوشحال …پرنده ی در قفس ، مثل خیلی آدمها که با زنجیرعلایق زمینگیرشده اند و محبوس در آرزوها ، به در قفس بودن و آب و دانه راضی شده اند . کل حزب بما لدیهم فرحون …اما عقاب …
قفس را دوست ندارد ، آب و دانه در اسارت را هم ، ناراحت است در اسارت و فریاد می کشد ، به پرواز فکر می کند ، در اوج بلندیها پرواز می کند ، اسارت را نمی پذیرد به آزادی فکر می کند و پرواز ..عقاب را دوست دارم ، وقار و شکوه پروازش را ، بلند پروازی و نگاه تیز بینش را و متانت و سکوتش را … پرواز را دوست دارم اما نه در قفس طیاره ، پروازی آزاد و رها …
چه میگفتم ؟ کوه را یا دره را ؟ قله را یا صخره را ؟ دماوند را می گفتم . ملک الشعرای بهار را که یادتان هست . همان شاعر مشروطه خواه بالا نرفته که از همان پایین هوایی شده بود و شعر گفته بود که :
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
دماوند هنوزهم همان شکلی است ، مخروطی لا یتغیر در کمال وقار و زیبایی با جامعه ای به رنگ سپید و خطوطی خاکستری ، متفاوت از تمام قله های البرز …
همان که وقتی بالا می آمدیم مثل جوان رشیدی قد می کشید و حالا که به بالا رسیدیم تمام قد در برابرمان قد علم کرده بود . همان که در دود ودم پیشرفت آدمها نفسش بریده بود و حالا نسیم رحمت الهی غبار از رخسارش زدوده بود . وجه تسمیه دماوند به مشت زمین به آسمان را نفهمیدم ولی قلب فسرده زمین را می پسندم . هنوز هم آه می کشد و از سرش دود بلند می شود .
طیاره را می گفتم . همان که راه و رسم پدرش را نپسندیده بود و دل از خاک کنده بود و به پرواز فکر می کرد . همان که با قلم سپید کودکانه اش بوم آبی نقاشی ابر و باد نقاش آسمان را جاهلانه خط می کشید .
چه میگفتم ؟ قله را می گفتم . همچنان نظاره می کردیم کار خطیر برفکوبی گروه پیشتاز را و مناظر زیبای اطراف را که هر لحظه با وزش باد تغییر می کرد . پس از چند فراز و فرود بروی خط الراس منتهی به قله ، در کنار نقاب برفیها به قسمت صخره ای رسیدیم که با احتیاط عبور کردیم تقریبا همزمان با گروه پیشتاز به قله رسیدیم .
قله ساکا13:30
قله را با روح وجسممان فتح کردیم . خیلی شلوغ بود اعم از اجسام و ارواح .همه مشغول عکسبرداری جمعی و فردی جهت ثبت مدرک دیجیتال حضور بر روی قله3250متری ساکا !!! بودند . ما هم تبعیت کردیم و حضورمان را به اثبات رسانیدیم . با ثبت چند عکس ، اهدای جایزه صعود ، یادی از ارواح حاضر در قله و نگاهی به اطراف … قلل اطراف تقریبا شناخته شده اند . ریزان ودماوند و پرسون هم در بینشان .در پشت ابرها در شمال و شمال غرب آتشکوه و مهر چال و.. یادم نیست ولی توچال را ندیدم حتی دنبالش هم نگشتم . زمان زیادی نداریم . زمستان است و آفتاب زود غروب می کند . گروه پیشتاز که بیشتر برای آموزش امده اند وتازه کار ، بروی قسمت صخره ای با طناب کارگاه میزنند . به آرامی از کنارشان عبور می کنیم . و مسیر بازگشت را در پیش می گیریم . یکی از همنوردان کمی پایین تر ،در دوراهی ساکا ،اتشکوه انتظارمان را می کشد توقف کوتاه وحرکت …شیب های برفی را یکی پس از دیگری فرود می آییم و شیب آخر را میان بر میزنیم . شیب خیلی تند است تعادل دوستان را به هم میزند اما آسیب جدی به کسی وارد نمی شود.
ساعت 16:00 به دشت می رسیم .آفتاب کم کم در پشت خط الراس ساکا غروب می کند و سایه کوه در دشت ، کش می آید ، انگار پرده سردی بر روی دشت می کشند . سرعت باد در ارتفاعات افزایش می یابد.این را از حرکت سریع ابرها می فهمیم .توقف در دشت را هم کوتاه می کنیم و به سمت ده و آخرین امیدمان یعنی تنها قهوه خانه ده حرکت می کنیم . نزدیکای ساعت 17:00 قبل از تعطیلی قهوه خانه به انجا میرسیم . زیاد توقف نمی کنیم هوا سرد است نزدیک غروب …به دو گروه تقسیم می شویم ، یک گروه سریع تر می رود گروه دوم نهایتا در ساعت 18:30 به روستا می رسد .
در پایان از همه عزیزانی که در این صعود زیبا با روح وجسمشان ما را همراهی کردند تشکر و قدر دانی می کنم با آرزوی روزهایی شاد و بی خطر در آینده و با تکیه بر فضل و رحمت الهی امیدوارم که روزهایی پر از بارش در پیش داشته باشیم .والسلام
ومن الله توفیق
دیماه 1393
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.