قله جانستون
به نام خدا
نام برنامه : قله ی جانستون.
دشت “جانستون”حوالی روستای آبنیک با پیاده روی در روستا و عبور از رودخانه از رشته کوه های البرز مرکزی است.
ارتفاع : 3950 متر
مكان : دشت آبنيك.
توصیف جغرافیایی منطقه : فشم بعد از لالون و روستای آبنیک در 30 كیلومتری شمال شرق تهران و مقداری از راه را نیز می توان با خودرو در روستا طی کرد.
نام گروه : شهید ورکش
تاریخ اجرای برنامه : 6 و 5 /2/1392
سرپرست برنامه : بهروز لامی
عکاس برنامه : فاطمه خسروی
اسامی همنوردان : آقایان:بهروز لامی ، عباس کلهر ،مهدی بشیری و سید محمد رضا محمودی و خانم ها: فاطمه جاوید ،فاطمه خسروی و خاطره تهرانی پاک
نوع و سطح برنامه :3 ( سنگین )
مدّت زمان صعود و فرود با بازدید : سه ساعت تا غار بيوك آقا و 5ساعت تا قله زمان صعود و 2ساعت و 45 دقیقه زمان فرود.
فصل های صعود و بهترین زمان اچرای برنامه :در فصل های مختلف برنامه صعود به قله ی جانستون اجرا می شود امّا بهترین زمان تابستان و نیمه اوّل مردادماه می باشد. زیرا حداقل دمای هوا در ارتفاعات تا 30 درجه زیرصفر (در زمستان) و تا یکی-دو درجه زیر صفر (در تابستان) پایین میآید
مبدا شروع برنامه :ساعت 13:00 ، متروی تهران پارس
چگونگی دسترسی به منطقه :با خودرو در جاده ی آسفالته تا روستا و بعد از آن در جاده ی خاکی نیز می توان مقداری از مسیر را ادامه داد.
وضعیت آب و هوایی هنگام اجرای برنامه : صاف و آفتابی و وزش باد در ارتفاع.
تجهیزات مورد نیاز: چادر ،کلنگ ، چراغ پیشانی ، طناب انفرادی ، کیسه خواب ، لباس گرم و …….
امنیت و امداد برنامه : آنتن دهی ایرانسل و همراه اول در بیشتر مسیروجود دارد.
منابع تامین آب آشامیدنی :رودخانه نزدیک غار “بیوک آقا” که از ذوب شدن یخجال ها وجود دارد.
هزینه ی برنامه : 120000ریال
شرح برنامه : (جانستون نبود که واقعاً جانستان بود!!)
الحمد الله علی کل نعمه و اسئل الله من کل خیر و اعوذ بالله من کل شر و استغفرالله من کل ذنب
ساعت 13:25 دقیقه بعد از خواندن نماز در نمازخانه ی مترو به راه افتادیم.ساعت 14:30 دقیقه به محل پارگینک رسیدیم و ساعت 15:00بعد از آماده شدن به طرف دشت آبنیک حرکت کردیم. پیاده روی در روستا که عطر خوش شکوفه ها و گل های ریز درختان بیدمشک فضا را عطر آگین کرده بود صعود خوبی را نوید می داد. بعد از طی کردن رودخانه که عصای گران قیمت یکی از همنوردان به داخل آن افتاد ولي خوشبختانه آن را پیدا کردیم و به سمت ” غار بیوک آقا” به راه افتادیم که در آن جا شب را بگذرانیم.
مسیر را باید از سمت چپ پی بگیریم و پیوسته از پاکوب سمت چپ حرکت کنیم. لازم نیست که رودخانه ی دوم را دور بزنیم و میتوانیم از پاکوب کنار آن مسیر را ادامه دهیم.در ساعت 16:50 دقیقه به ابتدای دشت سرسبز آبنیک رسیدیم. فرش مخملی خداوند در سراسر پهنه ی دشت گسترده شده بود. رنگ سبز با آبی آسمان که در گوشه و کنار تکه هایی سفید از برف هنوز خودنمایی می کرد؛ پیوند خورده و زیبایی قللی که اطرافمان را گرفته بود صد چندان کرده بود.زمین بیدار و جوان چون :”زلیخا” گشته بود.از دیدن این پوشش سبز نرم که در خیالم نوازشش می کردم لذت بسیار می بردم و از این همه چشم نوازی دوباره سجده ی شکر به جا آوردم.
مسیر شیب نسبتاً تندی دارد. در سمت چپ مسیر رودخانه آبنیک جریان دارد. در روبرو قله های ” خرسنگ شمالی و جنوبی ” و “جانستون” و در پشت سر قله های “پیرزن کلون” و “مهرچال” دیده می شود.پیاده روی در دشت یک ساعت و نیم زمان لازم دارد و در انتها به غاری دست کن به نام “بیوک آقا” میرسیم که ظرفیت 12 نفر را داراست.در ساعت 18:00 به غار بیوک آقا رسیدیم. و چون هوا بسیار سرد بود مجبور به چادر زدن شدیم تا شب راحتی را بگذرانیم. از دور که به غار نزدیک می شدیم ؛ قندیل های آب را بر طاق غار می دیدیم.هوا در شب به 0 درجه رسید و همه چیز خارج از چادر یخ زد. بعد از چادر زدن به خوردن صبحانه ، ناهار و شام یک جا پرداختیم. بعد از خواندن نماز به داخل کیسه خواب رفتیم.
همنوردان باید دقت داشته باشند که با تجهیزات کامل بیایند و تمام تلاش خود را در راحتی یکدیگر خلاصه کنند. به ویژه بدانند که باید همگی خواب کامل و راحتی داشته باشند و مزاحم یکدیگر نشوندکه صرف بودن چند نفر در یک چادر نباید موجب آزار و مزاحمت شود.
صبح زود روز جمعه در ساعت 5:00 بامداد برخاستیم و بعد از خواندن نمازدر آن هوای سرد که مجبور شدیم برای وضو آب را گرم کنیم و خوردن صبحانه در ساعت6:40 دقیقه به طرف قله حرکت کردیم. از غار به بعد دیگر از آن همه رنگ سبز خبری نبود و رنگ خاکی زمین بشارت می داد که هنوز ننه سرما از خواب بیدار نشده و همینطور که بالا و بالا تر می رفتیم ؛ پنجه هایش را که در عمق زمین فرو کرده بود را می توانستم حس کنم . او با سرما ی سخت دل کوه همدستان شده بود و با خیال راحت آرمیده بود.تقریباً بعد از غار روی برفچال حرکت کردیم. سوز سرد می وزید و احساس می کردم زمین و کوه در برابرمان می خواهد مقاومت کند.
ساعت 8:15 دقیقه به برفچال هایی با شیب تند رسیدیم که گذر از آنان بدون زدن کارگاه ممکن نبود شیب تند و بودن آن همه یخ و برف خطرناک بنظر می رسید. مجبور شدیم سه تا کارگاه در ارتفاع 3340 متر پشت سرهم برپا کنیم و این کار زمان حدود 45 دقیقه را از ما گرفت.در کارگاه سوم بودیم که دو نفر از همنوردانمان به ما ملحق شدند.در ساعت 9:00 به حرکت خود ادامه دادیم؛ و داستان واقعی صعودمان تازه از این جا شروع شد.شیب های بسیار تند برفچالی و وجود سنگ هایی که تا آن ها را در دست می گرفتی خرد می شد؛ حرکت را کند می کرد.باید بسیار احتیاط می کردیم و تمرکز می داشتیم. محکم قدم برمی داشتیم و دعا می کردم همین گونه محکم بر روی پل صراط قدم بردارم.”او لا یعلمون انّ الله یعلم ما یسرّون و ما یعلنون”آیه 77 سوره بقره
آیا نمی دانند که هر چه را که پنهان می دارندو هر چه را که آشکار می سازند،خدا می داند؟و فکرها و حرف های در دل در روز قیامت به صورت ظاهر می شود.
هر چه بالاتر می رفتیم هیجان و استرس بیشتر می شد و به یاد خداوند و یاریش ذکر می گفتم و او را در همه حال می ستایم.”فانّی قریب اجیب دعوه الدّاع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلّهم یرشدون”(آیه 186 سوره بقره) بگو من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم،پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
در بعضی قسمت ها به راحتی نمی توانستیم روی یخ جا پا درست کنیم و باید مدام راه را چک می کردیم و به طور زیگ زاگ حرکت می کردیم.
یاد فیلم های مستند افتاده بودم ؛ اما ما واقعی بودیم و به قدر یک نفس با مرگ فاصله داشتیم. اگر خدایی ناکرده سر می خوردیم انقدر یخ ها سر بود که نمی توانستیم حتی پنجه ی خود را در آن فرو کنیم و تا عمق دره اگر به سنگ ها برخورد نمی کردیم پیش می رفتیم. اما خداوند رحمان نخواست و یارمان بود. دور تا دور ما پوشیده از یخ و برف بود و انعکاس نور خورشید بر روی آن ما را احاطه کرده بودو فقط سفیدی و سکوت بود که فکر می کردم من و یارانم قلب هایمان را در دست گرفته ایم تا صدایش را نشنویم.قال اسلمت لربّ العالمین.(آیه 121 سوره بقره) من در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم.” و ما الله بغافل عمّا تعلمون”(آیه 140 سوره بقره)و خداوند از کارهایی که می کنید غافل نیست.
هر چه بالاتر می رفتیم شدت سوز سرما و شیب زیادتر می شد که گویی 90 درجه است. خوشبختانه نقاب ها مخالف مسیر بودند و گرنه احتمال خطر بهمن وجود داشت.سرانجام در ساعت 12:10 دقیقه به خط الراس در ارتفاع 3920 متر رسيديم كه قله در امتداد آن قرار داشت، مسير باقي مانده تا قله حدود 200 متر بود كه تماما با نقاب برفي پوشيده شده بود و تيغه هاي مسير به شدت خطرناك و صعود را غير ممكن مي نمود.به همين دليل از حركت و ادامه مسير به سمت قله صرفنظر كرده و تصميم به برگشت گرفتيم.
دو نفر که از مسیر غیر غار آمده بودند ازدور ساعت ها ما را می نگریستند و از صعودمان لذت بسیار برده و خیلی هم ترسیده بودندکه خدا نکرده بلایی سرمان بیاید. زیر یال به ما رسیدند و تشویقمان کردندکه بسیار زیبا و حرفه ای حرکت می کنیم. اما نمی دانستند که چه هیجان زیادی را سنگین تر از کوله پشتی های 60 لیتری به دوش کشیده ایم. انقدر محکم قدم برداشته بودیم که هر چه در گوشه و کنار دل و ذهنمان یواشکی جمع کرده بودیم با برداشتن گام هایمان خالی کردیم و در برگشت به اندازه ی یک پر سبک بودیم.به علت باد شدیدو سرمای بسیار فوراً عکس گرفتیم و در ساعت 12:15 دقیقه به طرف غرب مسافت کوتاهی را طی کردیم و سپس از دره سرازیر شدیم. تا یک ساعت در راه برگشت هنوز خود را پیدا نکرده بودیم و هوا هم چنان سوز داشت؛ اما بعد از آن لذتی سرو پای وجودمان را فرا گرفت که قابل توصیف نیست. با آن همه سبکی روح و روانمان با نسیم همراه گشتیم و آوای دوباره ” ای زندگی” را سر دادیم و با فاصله از یکدیگر در خلوت خود فرو رفته بودیم و هر کس غرق در افکار و اندیشه های خود بودو نمی دانم هر کس چه با خود زمزمه می کرد اما انقدر می دانم در دل آدمی جهانی است که به راحتی نمی توان در باره اش صحبت کرد.
الحمدالله ربّ العالمین،الرّحمن الرّحیم،ملک یوم الدّین،ایّا ک نعبد و ایّاک نستعین،اهدنا الصّراط المستقیم، صراط الّذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا اضّآلین.
تا رسیدن به غار یک راست بدون هیچ انحرافی از دره پایین آمدیم.
ساعت 14:00 به غار رسیدیم.پس از خواندن نماز و جمع کردن وسایلمان در ساعت 16:00 غار را ترک کردیم و ساعت 16:50 دقیقه به اول دشت آبنیک رسیدیم و پس از خوردن میوه و استراحت مختصر به راه افتادیم و ساعت 18:20 دقیقه به محل پارگینک خودرو رسیدیم و ساعت18:40 به سمت مترو تهرانپارس حرکت کردیم.ترافیک بسیار سنگین بود و دوباره در چهارچوب این زندگی قرار گرفتیم و سرانجام در ساعت 21:15 دقیقه به مترو رسیدیم.
از “آقای کلهر” سرپرست فنی گروه و هم چنین از همنوردان عزیزمم که همیشه پشت هم هستیم و یکدیگر را یاری می کنیم تا هم انسان های شایسته ای باشیم و هم صعود خوبی را تجربه کنیم ؛ سپاسگزارم.
نام گزارش نویس : خاطره تهرانی پاک
منابع و مآخذ اطلاعات : قرآن کریم و اطلس جغرافیای ایران
با سپاس
آنا –
خیلی زیبا وشیرین توصیف کردید…
نیمه اول اردیبهشت ماه زیبا، قلب بهار، دشت آبـنیک، گل، بوی خوش، صدای چهچه پرندگان، صدای رودخانه عطر خوش شکوفه ها، درخت بیدمشک، آسمان آبی… احساس خوب، خوشبختی
پیروز باشید