قله آزادکوه
یکی می گفت :
” خانمها به دو دلیل فوتبالیست نمی شن . اولا عمرا یازده تا خانم لباس یک جور بپوشن ، دوما عمرا همون لباس رو در بازی بعد بپوشن
شنیده بودیم خانمها از تکراری لباس پوشیدن و .. اجتناب می کنن و دوست دارن همیشه جدید باشن ولی اینکه گزارشمون تکراری میشه واقعا نوبره
تو یه برنامه 3تا گزارش نویس خانم باشه بعد همشون از زیر گزارش نوشتن در برن ،مگه میشه ، مگه داریم ، مگه خودم اینجوریم ، بعدم بندازن گزارش رو گردن حضرت استاد به بهونه ی اینکه “استاد” چند وقته که وبلاگشو تعطیل کرده و دست به صفحه کلید نبرده و …
استاد هم که سمت استادیشون را از سوپری محل به برکت رانی های اهدایی دریافت کردند همچنان دستمان را در پوست گردو وا نهادند ودریغ از یک خط گزارش
خب منم دیدم حیفست برنامه بی گزارش بمونه گفتم یه چیزی بنویسم تا سر کار باشین تا شاید گزارش حضرت استاد “حفظه الله من آفت الزمان ” آماده بشه
قضیه از اینجا شروع شد که ما پارسال بهاردسته جمعی رفته بودیم آزاد کوه. کلی عکس گرفتیم ، کلی دل سوزوندیم . طبق معمول درخواست تکرار برنامه از طرف جامونده ها بدستمان رسید و تصمیم بر این شد که برنامه تکرار بشه
ازاونجایی که خانمها کلا با تکرار موافق نیستند خانم های سال قبل که شرکت نکردن و اوناییم که پیشنهاد تکرار دادن نیومدن منم که خب مجبور بودم باید می رفتم با چند تا از آقایون سال قبل و چند تا جدید و چند تا ازخانمهای جدید و البته در معیت “حضرت استاد “دام ظله ( تا اینجا شد پنج تا استاد )
پنج شنبه ساعت6 صبح
این دفعه راننده دیر اومد و سرمون در مورد بستنی جریمه بی کلاه موند . کوله ها رو بار زدیم و … جاده کرج و بعد چالوس و گچسر و دیزین و وارنگرود
فک کنم کوهنوردای تهرانی نصف برنامه هاشون توی تکرار همین مسیر هاست و از همش خاطره دارن
اگه حوصله شو ندارین بقیه شو نخونید چون پارسالم همین برنامه رو رفته بودیم گزارشش تکراریه ، تازه گزارش نویسشم خیلی بهتر از من می نویسه و گزارش نوشته
کوله به دوش به خط شدیم و در کنار رود خانه ی البته این بار گل آلود وارنگرود براه افتادیم . همون جای پارسالی برای صبحونه ایستادیم . بعد صبحانه مثل پارسال لای درختان عکس گرفتیم و حرکت …
طبیعت تکرار زیبائیها
یکی میگفت “آخر بهار به اولش رسیدیم ” تکرار دیدن طبیعت تکرار زیبائیست که روح را خسته و مکدر نمی کند و چشمها از دیدن آن خسته نمی شود.تکرار زیبای در کنار هم بودن.. در کنار کسانی که دوستشان دارید و از همراهیشان احساس خوشحالی می کنید .تکرار همیشه کسل کننده نیست مثل تکرار روزها و شبها وهفته و ماه و سال و حتی سریال جومونگ وحتی ترتکرار150 باره ی صعود کلکچال
ما معمولا در نوشتارمان سعی می کنیم از تکرار پرهیز کنیم مثلا بعضی افعال و کلمات حذف به قرینه لفظی می شوند .ادبا نیز سعی می کنند از تکرار فرار کنند نوشتار شان تکراری نشود .اما نظرحضرت استاد ما “دام افاضاته ” (6) موافق با تکرار است و بار ها به تواتر از ایشان روایت شده :
“من ذکراُستاد (7) مُخلِصآ اربعین مرة وجب لهُ رانی”
هر جند که “هزار وعده ی خوبان یکی وفا نشود”
اندر فضایل و مناقب استاد (8)سخن بسیار است که در این مقال نمی گنجد همین بس که شیخ ما فرمود :
“من عرف استاد (9) حقِ معرِفتِه وجب لهُ رانیتن “
و همچنین در مذمت قاصرین شناخت حضرتش آورده اند :
“من یصعدهُ قُلل ولم یعرِف استاد (10) کأنهُ لا یصعدهُ ابدا “
برا سلامتیشون صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد
دره شیر کمر از ابتدا تا انتها غیر تکراری ست و تنوع مسیر خستگی سنگینی کولبارمان را التیام می بخشید . قطرات جانبخش باران بهاری در کنار صدای روحنواز جویبار و رقص سبز گیاهان درنسیم صبحگاهی عزممان را برای رسیدن به مقصد جزم می کرد .
دم دمای ظهر بود که فارغ از دغدغه های روزمره در میان طبیعت سبز به کلبه شکاربانی رسیدیم و قسمت خوب برنامه …
وعده ناهار و نماز بهانه ایست که فرصتی هر جند کوتاه بار سنگین روی دوشمان را زمین بگذاریم واستراحتی دلچسب به بدنهای خسته مان بدهیم .
دلستر لیوانی 10000تومان ، روحانی مچکریم
ترجیح میدم در این مورد حرف نزنم
…(11) ..
… یک کوهنورد نما ..
.
.
بگذریم .فرصت شیرین استراحت زود تر از چیزی که فکر می کردیم تمام شد و آهنگ حرکت نواخته شد باز هم کوله سنگین و بدن خسته و حرکت …
حدود یک ساعتی افتان و خیزان و کشان کشان ارتفاع گرفتیم و به بالای گردنه سوتک رسیدیم .همنوردان خسته ام هر کدام در کوشه ای مشغول استراحت شدند و البته حضرت استاد (12) از فرصت بدست آمده استفاده کردند و پرچم زاقارتها را رونمایی کردند ماهم برای اینکه کم نیاوریم پرچم ورکش را …
مناظر اطرافمان بسیار دیدنی بود قلل برف گرفته کمانکوه و سوتک و دره های سرسبز و عمیق آن چشم هر بیننده ای را مات تماشای خود می کرد .از اینجای مسیر شیب ، کمی ملایم تر می شود وسرعتمان بیشتر ..
هنوز راه زیادی تا محل کمپ شبانه مان باقی ست هوا رو به سردی میرود وفرصتی برای درنگ باقی نمی گذارد .دوباره آهنگ حرکت نواخته می شود و کمی بالا تر چشمه آبی و درنگی دیگر و دوباره حرکت …
نزدیکای ساعت 5بعد از ظهر بود که به لحظه حساس سفر نزدیک شدیم
گردنه سلام
شاهزاده با شکوه و عظمت در برابرمان تمام قد گردن تواضع خم کرده بود . دیدن این صحنه برایم آنقدر جذاب و زیبا بود که از تکرار چند باره آن خسته نمی شوم . از این جا منظره ی شاهزاده بسیار با عظمت و زیباست به خصوص اینکه برای رسیدن به اینجا ساعتها زمان صرف کردیم و بار سنگینی بدوش کشیدیم . از این جا به بعد میزبان از مقابل چشمانمان جم نمی خورد . ما همچنان مبهوت عظمت و زیبایی شاهزاده کج گردن هستیم . قاب دیجیتال دوربین گنجایش ثبت این همه عظمت و زیبایی را ندارد ، چه بهتر که آن را به خاطرمان بسپاریم وبگذریم .
مسیر را در دامنه کمانکوه زیبا به صورت تراورس ادامه می دهیم بعد از فراز نشیبی چند ، از برفچال های باقیمانده از فصل سرما عبور می کنیم . رد پای ساکنان اصلی این سرزمین بر روی برفها هنوز باقی ست . ساکنینی که چندان از حضور ما در این دشت زیبا خوشحال نیستند و به چشم مهاجم به ما نگاه می کنند . ساکنینی که از این موجود دو پا زخمها خورده اند و قلمرو زندگی شان کوچک و کوچکتر می شود . ساکنینی که نسلشان رو به انقراض است .. خرسهای البرز … همیشه دوست داشتم آنها را از نزدیک ، آزاد و رها ببینم و بازیهای کودکانه شان بر روی برفهای باقیمانده از فصل سرما نظاره گر شوم . اما افسوس …
در امتداد رد پای تازه خرسها به کمپ کمانکوه ، محل شب مانیمان می رسیم . دشتی سر سبز و برکه ی آبی و رودخانه ای حاصل از ذوب برفچالهای اطراف ، غروبی به یاد ماندنی را برایمان رغم می زد .
. قبل از ما تعداد زیادی چادر در منطقه بر پا گردیده است . زمان زیادی تا غروب نمانده و از فرصت روشنایی برای برپایی چادر استفاده می کنیم . چادر ها را خوب محکم می کنیم . تجربه سال قبل مان نشان می داد که شب سردی را در پیش خواهیم داشت . سعیمان بر این بود که آنشی بر پا کنیم که تلاشمان چندان مثمر ثمر نبود. هوا رو به تاریکی و سردی می رفت . یک نفر کوهنورد نما …(13) … با لیزر ….
شبی تکرار نشدنی و به یاد ماندنی
صدای هوهوی باد در میان دشت پیچیده بود . چادر هایمان به شدت تکان می خورد و بارش باران هم آغاز شده بود . وزش باد آنقدر شدید بود که سقف چادر تا مقابل صورتمان پائین می آمد .باران به داخل چادر بعضی از همنوردانمان نفوذ کرده بود و برخی هم بی توجه به وقایع بیرون از شدت خستگی به خواب رفته بودند . با روشن شدن هوا ، کمی آرامش در دشت حکم فرما شد و فرصتی تا کولبارمان را جم و جور کنیم و دوباره آماده حرکت شویم . چقدر دوست داشتم در این دشت زیبا روزی را سپری می کردم و به نظاره ی مناظر اطراف و شنیدن نوای روحبخش رود خانه می نشستم .اما حیف که باید میرفتیم .حیف که حسرت ماندن ،همیشه به دل ما می ماند . یک بار دشت کمانکوه ، یکبار حصارچال و بارگاه و سیمرغ و …
همیشه به خودم وعده می دهم که یکبار صعود را فراموش می کنم و می مانم اما حیف و صد حیف ..
کوله بر دوش عکس یادگاری گرفتیم و با کمپ کمانکوه خداحافظی کردیم .شاید مجالی دیگر فرصت آرام و قرار گرفتن در این قطعه بهشت طبیعت نصیبمان شود . از این جا به بعد تصاویر به قدری زیباست که هضم آن برایمان مشکل است فقط با حیرت و شگفت زده به اطرافمان نگاه می کنیم . کمی بالا تر از گردنه ای عبور می کنیم و کمی فرود …
در سمت چپمان قله سرافراز آزاد کوه و در طرف راست در دور دستها قلل زیبای البرز مرکزی همچون خلنو و نرگسها و اسبی چال و کاسه های برف گرفته آنها خود نمایی می کنند .
پرنده ای بلند پرواز ، تکرار پروازی با شکوه
با بالا آمدن آفتاب صبح دل انگیز زیبای بهاریمان با شکوه و لذت بخش تر می شد . زمان و مکان را گم کرده بودیم . انگار نه انگار که ما ساکنین شهری شلوغ و پر دغدغه هستیم . همه چیز را فراموش کرده بودیم و حیرت زده به تماشای طبیعت زیبای البرز مشغول شدیم . دیگر عجله برای پیمودن مسیر نداشتیم
همه در یک صف رو به شاهزاده پشت به قلل البرز مشغول عکس گرفتن بودیم که پرنده ای بلند پرواز که از دیدار شاهزاده بر می گشت در مقابل چشمان متحیر ما ، مغرور و بی اعتنا به نگاه حیرت زده ما ، با شکوه و زیبایی در افق محو می شد .
به عقاب حسودیم می شد . چرا که هر روز شاهد این همه زیبایی بود . چرا که در اوج پرواز می کند و تن به اسارت نمی دهد . تکرار را دوست ندارد. با بالهای گشوده بدون تکرار بال زدن ، در اوج پرواز می کند .در احوالاتش آورده اند که فقط یک بار جفت انتخاب می کند وفقط یکبار لانه می سازد و هر سال همان لانه را ترمیم می کند
کم کم وزش باد شدید و شدید تر می شود به طوریکه در گردنه های بعدی کمی مشکل ساز می شود .پس از چند توقف بلاخره به گردنه چورن درپائین پای شاهزاده می رسیم . میزبان مهمانان زیادی را به حضور پذیرفته بود و شرطش هم سبکباری بود . کوله بارمان را در کنار سه تن از یارانمان جا می گذاریم و پیش به سوی قله …حرکت ، توقف ، استراحت ، دوباره حرکت …
در محضر شاهزاده کج گردن
مسیر یکنواخت و تکراری قله را زود تر از سال قبل می پیماییم . پای بر قله می نهیم . قله خیلی شلوغ بود عده ی زیادی آمده بودند . شاید همه فهمیده بودند که حضرت استاد(14) قصد صعود دارند . این قضیه را چند ماه بعد در علم کوه هم تجربه کردیم .حضور استاد (15) همیشه جمعیت زیادی را به قله ها می کشاند:) این بار از بخششهای ایشان بی نصیب نماندیم و یک عدد کمپوت آناناس که هر قطعه آن به چهار قسمت مساوی آن هم به طور رایگان در بین اعضا به طور غیر مساوی (هر چه استاد استاد (16و17)گفتن بیشتر ،سهم بیشتر) تقسیم گردید بعد هم طبق معمول عکس یادگاری و ثبت حضور و عکس با پرچم های مختلف و …و البته صرف برف و شیره بر روی قله .
خیلی سریع تر از بالا رفتن به سمت گردنه فرود آمدیم به همراهانمان ملحق شدیم پس از ساعتی درنگ به سمت کلاک حرکت کردیم .
دره کلاک
دره کلاک نزدیکترین و سهل الوصول ترین مسیر برای صعود آزاد کوه بشمار می رود . برای اینکه مسیر رفت و برگشتمان تکراری نشود و هم اینکه زمان از دست نرود ، مسیر فرودمان را دره کلاک قرار داده بودیم عین پارسال … پس از استراحت و صرف برف شیره بر روی گردنه چورن باز هم کوله ی سنگین و به ستون یک و حرکت …:(
با کم کردن ارتفاع کم کم گرما اثر گذار می شود و یادمان می افتد که تابستان در راه است . هرچه پائین تر می رویم دره تنگ تر می شود و در بعضی قسمت ها حرکتمان را با مشکل مواجه می کند . دم دمای عصر بود که گروه بی رمق و خسته ی ما به دشتی در میان د ره ی سر سبز کلاک رسید ودرنگی نه چندان کوتاه برای نماز و و صرف ناهار و خلاصی از کولبار سنگین روی دوشمان ، دو طرف دشت جویباری نه چندان خروشان با نوایی دلنشین و در میانه آن فضایی مسطح وجود دارد که برای شب مانی مناسب به نظر می رسد.
خستگی گروه درنگمان را کمی طولانی می کند و گروه ها ی صعود کننده یکی پس از دیگری از کنارمان عبور می کنند و ما همچنان مشغول استراحت بر لب جوی ونظاره گر گذر عمرو جهان گذرا … عجله ای برای بازگشت نداریم .
بلاخره پس از یک ساعت و اندی دل از دشت می کنیم و رهسپار روستا و شهر می شویم .زمان زیادی طول نمی کشد و مسیر شیب چندانی ندارد و با سرعت خوبی حرکت می کنیم و ساعت 6 طبق زمان بندی به روستا میرسیم و پس از چانه زنی با مسئولین روستا سر قیمت عوارض ورودیمان به روستا سوار ماشین می شویم و حرکت ..(این بار بی کوله پشتی )
باز جاده چالوس و ماشین پر خاطره گروه که این بار هم کمی بازی در آورد و هندوانه ی بعد برنامه و البته بستنی … 🙂
حضرت استاد (18) “کثر الله افاضاته ” این بار بنده نوازیشان را اتم واکمل نمودند و در یک تغییر تاکتیکی همه را شگفت زده فرمودند با خرید بستنی…
هرچند استاد استاد (19و20) کردن ما به 40 نرسید اما کرم ایشان به ما رسید در ثانی مگه قراربود دقیقا چهل تا بشه . مثلا همین چهل ستون ، کلا بیستا بیشتر نیست ، با عکسش رو آب می شه چهل تا که اونم به یه باد بنده… حالا هم ما می گیم چهل بار گفتیم مگه قرآن خدا غلط میشه .اگه من شماره نزده بودم کدومتون می فهمیدید چهل تا نیست اصلا چهل تا انگشت از کجا می آوردید که بشمرید . به هر حال ما بستنی مان را خوردیم آخرای شب به تهران رسیدیم .
در آخر از حضور همه دوستان تکراری و غیر تکراری در این برنامه ی تکراری سراسر زیبایی تشکر و قدر دانی می کنم به خصوص از استادان بزرگوارم جناب آقای عزیزاللهی و لامی و کشاورزو دیگر عزیزان
والسلام
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.