دریاچه حوض سلطان
قدم زدن در دریاچه
عکاسی از جاذبه های اطراف دریاچه
مشروح گزارش :
یاحق
سفرنامه حوض سلطان
16 بهمن 1394
سرپرست: آقای محمد آقایی پور
جانشین: آقای صالح خندق آبادی
عکاس: خانم شمالی
الویه: خانم ملکی
حلوا: خانم ورکش
سالاد: خانم حقانی
اجرا موسیقی: حسین حقانی
کودکیاری: آقای ورکش
خوشتیپ: آقای مصطفی زروندی
توزیع خوراکی: خانم کشاورز
حمایت از مولف: مامان آقای آقایی پور
یادینگ: آقای نظری
نویسنده: آقای همسر
ویراستار: ملکه
مقدمه
برنامه حوض سلطان در تاریخ 16 بهمن برگزارگردید
محل این برنامه در فاصله حدود 80 کیلومتری اتوبان تهران – قم قراردارد، که به عنوان نشانی می توان به سازه لوله ای شکل (که ازین پس” لولهه” خوانده می شود) در بالای یک تپه که در سمت چپ در مسیر رفت قرارداشت اشاره کرد
برنامه سه محل قابل بازدید داشت
1- قلعه سنگی علی آباد.
2- میل راهنمای سلجوقی
3- دریاچه حوض سلطان
|
|
بقیش:
قرار مون ساعت 7 صبح دم مترو ترمینال جنوب بود، به دلیل نا مشخصی همیشه از محل قرار تا اتوبوس یه پیاده روی یه کیلومتری وجود داره شاید به خاطر ماهیت گروهه خلاصه کلی راه رفتیم تا رسیدیم به اتوبوس، سوار شدیم دیدیم هی اتوبوس نمی ره هرچی میگیم اقا ما پول دادیم راه بیفت گفتند نه تا فهمیدیم یکی از دوستان آقای ورکش خوابشون میومده و با توجه به لابی قوی ای که داشتن دیر اومدن که باتوجه به پاره ای ملاحظات از بردن نامشون معذورم فقط میگم همون که بهش میگن مامان..
خلاصه نزول اجلال کردنو راه افتادیم
ساعت 7:30 حرکت
طبق معمول ایه الکرسی خوندن و وسطش هم گریز زدن به یه جای دیگه از قران که با کنترل سایر همسفران خواندن ایه به مسیر طبیعی خود بازگشت
بعدش همه شروع کردن به معرفی خودشون، که پدیده معرفی خواهر سرپرست بودن که خودشونو برادر آقای آقایی معرفی کردن که به دلیل نزدیک بودن به ایشون نشد اونطوری که دلمون میخاد بخندیم با یه لبخند ملیح در حالی تا عمق وجودمون قهقهه می خواست از مساله رد شدیم
بعد از معرفی، نوبت دعای عهد شد سنت حسنه صبحگاهی که روح ادمو صیقل میده وبا همه وجود به آدم می چسبه
کودکیاری
8:20 توقف
این سفر دائما با یه تهدید همراه بود اونم اینکه این سرویس آخرین سرویسه و اگر کسی استفاده نکنه مسئولیت انفجارش به عهده خودشه، حالا یکی نیست بگه بابا مگه کارتیه که ما هروقت دلمون خواست بریم باید خودش اعلام امادگی کنه ماهم تایید کنیم
خلاصه حسمون شبیه کسی بود که خودش می خواد دندونشو بکشه با انبر دست تلاشمونو کردیم
ساعت 8:35 راه افتادیم.
یکی از اتفاقات مهم این سفر حضور آقای زروندی بود که در اوج خوشتیپی حضور پیدا کرده بودن و افتخار نمی دادن بیان عقب
عینک خانوم کشاورز هم خیلی قشنگ بود البته همه عینک داشتن منتها ایشون خیلی عینکشو دوست داشت
ساعت 8:45 آقای آقایی به عنوان سرپرست گروه به من یه شکلات داد که مامان حقانی ازم گرفت و چهار قسمت کرد و یه تیکه ازونو به من داد کلا خیلی سخاوتمندن
مدیریت ازبغل
میخام از یه کسی نام ببرم که همه ایشونو به لحاظ فنی می شناسن و تصور می کنن ایشون با چن تا عنوان ساده قابل توصیفن
سرکار خانم عفتی مربی و سرپرست فنی کوهنوردی
در حالی که به نظر من ایشون یه کدبانو و انسان باسلیقه است که از همه مهمتر هوای مارو هم داشتن من حس می کردم اونجایی که ما نشستیم یه چاهه که هرچی خوراکی میریزیم توش پر نمیشه در اولین حرکت خانم عفتی به ما آلوچه و لواشک داد این کار توسط خانم کشاورز صورت می گرفت البته من پیشنهاد می کنم خانوم کشاورز خودش هم خوراکی برای ما بیاره به هرحال ممنون
8:50 آقای زروندی اومد پیش ما و با تشویق هوادارانشون پیش ما نشستن
8:50 اولین باری بود که ما با لولهه توسط سرپرست آشنا شدیم
9 رسیدیم به یه منطقه سر زرد و عاری از هرگونه آب وعلفی و در انجا اطراق کردیم سفره صبحانه پهن شد و ما برسر یک خان پر نعمت حضور پیدا کردیم
من چون گزارش می تایپیدم حسین و زروندی بادوم میزاشتن دهنم، چقدر با عشقن
ملکه رفت از تو اتوبوس لیوانا مونو بیاره پیدا نکرد برای اینکه از من بپرسه لیوانا کجاس فکر می کنید چی کار کرد
دقیقا،
بوق گوش خراش اتوبوس رو زد و وقتی همه به اون سمت برگشتن پرسید لیوانا کجاااااااست با صدای جیغ جیغی بخونید
همه یه متر پریدن بالا و بنده با یه آدرس دهی دقیق (گفتم همونجاس) ایشونو راهنمایی کردم و اومدن
بریم سراغ صبحانه و رونمایی از پدیده های سفر
|
خانم ورکش، حلوا، شکلات صبحانه خانگی به همراه نان سنگک تازه همه چی حسابی. کاملا در نقش همسر مقام عظمای گروه چیزای با حالی اورده بودن علی رغم اینکه مقام عظمی دابشون به ساده زیستیه ولی ایشون متوجه احوال ما بودنو سنگ تمام گذاشتن
نفر دوم مامان حقانی بود که صبح از ساعت 5 حسین و صدا کرده بود تا 10 دقیقه به هفت تونسته بود بیدارش کنه برا همین به صورت درخت سرو، استوار و بدون صبونه به ما رسیدن، حالا چرا این مساله مهمه چون مامان حقانی یکی از مهمترین ارکان خوراکی تو سفر محسوب میشن و وقتی حضور ضعیفی داشته باشن نمادی از یک بحرانه!! البته منتظر باشید تا بگم اصل داستان چی بود.
خانم خندق آبادی، چای و نون لواش پنیر گردو ارده و عسل به همراه لیوان یه بار مصرف که عکس کیتی داشت میگن همه میدونن چیه! که نشان از یک زن مسئولیت شناس داره ولی چه فایده کیه که قدر بدونه خدا صبرش بده.
یکی از اشتباهات ما تو این سفر این بود که برا خانم عفتی کنارخودمون جا نگرفتیم
کاملا مشخصه خانوم کشاورز و شمالی روی خوراکیای ایشون چنبره زدنو همه رو دارن میگیرن برا اینکه صدای ما در نیاد 10 تا یکی هم به ما میدن ولی فرصت سوخت
یکی از عجایب این سفر قندی بود که میگفت گروه تهیه کرده و به صورت رایگان داره در اختیار عموم قرار میده به هر حال ادمای خوب همه جا پیدا میشن فقط کافیه دستتو دراز کنی تا یکیش نصیبت بشه.
آقای زروندی که بختش بلند باد عینکش که مثل عینک تام کروز بود و داد به من و منم عینکمو دادم بهشون تا منم مث تام کروز بشم و شدم!!!
ساعت 9:50 صبحانه تموم شد و راهی شدیم بریم سمت قلعه سنگی علی آباد.
یه جمله تفکر برانداز از دخترکوچولوی آقای ورکش
اینجا جاده چالوسه؟!! من اصلا جرات شرح ندارم چون هی پام میره روخط قرمز منم حوصله خط خطی شدن ندارم در زیر نمایی از جاده چالوس رو می بینید.
جاده چالوس از دید دختر آقای ورکش
خلاصه تو یه مسیری بیابونی و بی آب وعلف راهی شدیم به سمت قلعه سنگی علی آباد حالا بهتر متوجه میشید اون کودک چی گفته !
10:00 رسیدیم به قلعه
یه قلعه قدیمی با طاقهای گنبدی شکل و سقفهای بلند و اتاقهای تودر تو و مثل سایر آثار باستانی در حال زوال تمام ویژگیهای یک بنا در ناحیه بیابانی رو داشت من خیلی یاد خانه های استان یزد افتادم اونا هم همین مدلی بودند ولی اینکه بدون رسیدگی این همه سال باقی موندن نشان از دانش تجربی بالای اون زمان داره که از موادی با این استقامت ومعماریی با این تناسب استفاده می کردند
خانوم محسنی تا بنا رو دیدند به وجد اومدن و مثل بقیه رفتن رو بام قلعه که بگن مام کوهنوردیمو سنگ نوردیمو ازین فیگورایی که مده دیگه!
حالا ایشون کسی بودن که تو ورزنه به هیچ عنوان حاضر نشدند بیان رو بام ارگ قورتان و گفتند من رو اثار باستانی کشورم پانمی گذارم ما هم از همون بالا رفتیم تو افق محو شدیم و هنوزم پیدامون نکردن مارو بگو که اون موقع تازه تو جمع اومده بودیمو همه رو پرفکت میدیدمو خودمونو آماتور، نگو دیگران هم خوب طرفشونو شناختنو حسابی براخودشون دارن جک تعریف میکنن طوری نیست خوب شد اینجا هم دیدیمشون
اینجا ها که هیچی نداره یوهو میبینی یه عکاس زوووووووم کرده رویه چیزی رو زمین و داره با دقت تمام عکس می گیره صادقانه بگم دوست داشتم ازون دوربینا داشتم منم همون فیگورو می گرفتم، خیلی با کلاس و معنا داره یه جورایی با طعن به بقیه میگه من شمش طلا رو پیدا کردم حالا هی شما بیابونو گز کنید.
ما رو همون سلفیای حسین جون کفایت می کنه که هی میگه شوت آخرشم با دست کلیدو میزنه!
اسم حسین جون آمد خوبه اشاره کنم که کودک شیرین زبون آقای ورکش خورد زمین و همونجا حسین جون اعلام کرد اگه بچه دار نمی شدن الان بچه نمی خورد زمین !! فقط ببینید چقد آدمای ریشه اییییییییی با ما همسفر بودن
در حاشیه زمین خوردن کودک می توان به حرکت دوان دوان سرپرست برای رسیدگی به امور مصدومین اشاره کرد که منو یاد پزشکای بازیهای فوتبال مینداخت که وقتی یکی مصدوم میشد کل استادیوم باهم می گفتن “دکتر بدوووو، دکتر بدووو”
صحنه مداوای کودک مصدوم
ساعت 10:45 رسیدیم کنار میل راهنمای سلجوقی
میل راهنما بالای یه تپه بود که مسیر مستقیم ما از قلعه تا میل راهنما با شیب زیادی همراه بود من و آقای زروندی و حسین جون به عنوان صخره نوردان گروه از جمع جدا شدیم و اون مسیر دشوار رو پیمودیم ما بقی هم یه راه منطقی داشت که تپه رو دور میزد و با شیب خوبی میرسید به میل راهنما که اونو اومدن
ما گفتیم ازینور بریم زودتر برسیم که وقتی رسیدیم اون بالا تو گرو ه خودمون مقام 4 تا 6 رو به خودمون اختصاص دادیم البته ما کلی وایسادیم توراه عکس گرفتیم و دوستان عاشق طبیعت هی لذت می بردن از طبیعت که چون محیط ورزشکاریه از گفتن جزئیات معذورم
آقایان صالحان، هاشمی، رفعتی پور، حسین جون، زروندی وبنده فاتح این لولهه بودیم
یک بنای سنگی به شکل مخروط ناقص که داخل آن پله هایی دوار داشت که اشکت درمیومد تا بری بالا و بیای پایین البته بالا رفتنه سخت نبود آمممااااااا
خب، حالا همه اومدن دم لولهه گزینه طبیعی چیه همه میخان برن تو لولهه دیگه این پول دادن واس چی ورودی راه پله لولهه حدود 2 متر اززمین فاصله داشت پس می شه حدس زد وارد شدن به این راه پله کار پر دردسریه حالا با چه مصیبتی رفتیم بماند خلاصه اونایی که تونستن رفتن و عکس گرفتنو اومدن
صعود از زوایه ای دیگر:
ما که از گروه جدا شدیم خانمها طبق معمول شروع به تفسیر و تاویل موضوع کردند که خانم همسر چه نشستی شوهرت ازت فراریه مگه نمی بینی تا چشمش به دونفر میفته تورو میزاره و میره، اصن ازدواجت اشتباه بود و… سیاه بخت شدی و امروز طلاقتو بگیری بهتر از فرداست و حرفایی ازین دست که شما بهتر از من واقفید در اون میون یه فرشته پاک نهاد خدا قرار داده بود تا سحر همه ساحرین رو باطل کنه و اون کسی نبود جز مامان آقای سرپرست که حسابی ازمن تعریف کرده بود و به خانم همسر یادآوری کرده بود که تو سفر اربعین چقدر شوهرت دنبالت گشت اگه دوستت نداشت همونجا قالت میزاشت و می رفت دنبال افقهای جدید، ولی این کارو نکرد پس اون خوبه و توهم به حرف شیطونکا گوش نکن ملکه هم ذوق زده شد و زودی قبول کرد! یا بهتره بگم کاش قبول میکرد
ساعت 11:45 از لولهه جدا شدیمو به سمت اتوبوس روانه شدیم
مامانا بچه تونو میارید سفر حداقل بدونید کجاس انقد روشنفکر نباشید خب یوهو گم میشه اصن منظورم به شخص خاصی نیست فقط یکی تو جمع ما بود هر وقت ازش می پرسیدیم بچت کو میگفت اون جلوئه دارم می بینمش حالا کنار هم بودیما اون میدید ما نمیدیدیم من که می گفتم چشم بصیرت داره
سوار ماشین شدیم و 12 راه افتادیم
ملکه مسئول توزیع آجیل بود به نظر من خیلی به درد شرایط قحطی می خوره چون یه مشت بادوم و حدود دو سه ساعت 5 نفری می خوردیم تموم نمی شد هنر ایشون بود به صورت قطره ای تعارف می کردن
نمیدونم چی بود ولی آقای خندق آبادی نمی رفت پیش خانمش بشینه هی راه می رفت و می گفت من جانشینم و مسئولیت دارم و.. ما هرچی نگاه می کردیم، می دیدیم خود سرپرست بیکاره همش داره حسابشو چک میکنه، حالا جریان چی بود نمی دونم!
خانوم خندق آبادی بنده خدا هی میرفت زیر چادر یکم اشک میریخت دوباره مثل کوه استوار می نشست تا اقاشون بیاد بالاخره نفهمیدیم چی شد که آقای خندق آبادی اومدن سرجاشون نشستن ولی دیگه نمی تونستن تکون بخورن بعضیا می گفتن به نخاعش ضربه شدیدی وارد شده شایعه بود به خاطر عشق اونجا بود
صلات ظهر رسیدیم به استراحتگاه تعاونی 57، که بسیار جای خوب و تمیز و باکلاسی بود نماز رو خوندیمو اومدیم تو یه محل مناسبی سفره ای پهن شد و هر کی هر چی اورده بود گذاشت توسفره، چه سفره رنگینی، چه بزم دلنوازی، همه شاد بودیم، انگار هزار ساله همو میشناسیم و از مصاحبت هم لذت می بریم همه در نهایت سخاوت تلاش می کردن هر چی اوردن بین تعداد بیشتری توزیع بشه خیلی ناهار دلچسبی بود بیخود نیست که پیامبر خوبی ها فرمودند:
محبوبترين خوراكي در پيشگاه خدا چيزي است كه دست ها بر آن زياد باشد (خورنده آن بسيار باشد)
خب بریم سر اصل مطلب
کلا تو این سفر خانما سعی کرده بودند هنر خودشونو چاشنی خوراکی ها کنند
مثلا خانم عفتی غذا ماکارونی و شنیسل مرغ اورده بود با ژله سه رنگ!!!!! فکر کنید کسی توسفر ژله سرو کنه
تعداد زیادی از دوستان مقدار خیلی زیادتری الویه اورده بودن که اگه یوهو تو بیابون موندیم تا یه 10 -20 روزی غذا داشته باشیم این مساله به قدری مهم بود که برخی این سفر رو” سفر الویه” نامیدند
ملکه طبق معمول یه چیزی اورده بود که دوروز بعد معلوم میشد چیه یه نونایی بود شبیه مین ضد نفر که تو سلفون پیچیده شده بود به هر کی یه قبضه داد
بعدها گفتن ساندویچ مرغ مدل مینی(منتسب به مین) بوده
خانوم حقانی که می خواست حادثه صبح رو از اذهان پاک کنه یه سالاد اورده بود تو یه ظرف بزرگ که روش تزیین شده بود گذاشت تو سفره هر کی دید تعجب کرد و نمک چشک ازش خوردن و غذاشونم کتلت بود
کوفته خانوم شمالی هم خوب بود
خانوم ورکش هم سبزی خوردن و کتلت اورده بودند به همراه حلوا ولی گفتن حلوا رو فقط به کسانی میدن که بیان تو اتوبوس آخه دوستان از سر سفره پا نمیشدن برن تو اتوبوس!
دوغ و دلستر و موهیتو هم برای راهگشایی توسفره یافت میشد
ساعت 13:20 ناهار خورده سوار اتوبوس شدیم یکم یخ کرده بودیم جامون سایه بود آخه اومدیم تو اتوبوس گرمای درون ماشین که با افتاب گرم شده بود خیلی بهمون چسبید
آقای خندق آبادی بالاخره اومدن و کنار عروس خانم نشستن ممنونیم از بزرگواریشون
خداوند حسین عزیز و آقای زروندی رو بر قرار بداره که بعد از ناهار تو اتوبوس بانی چای شدند
ضمنا تو اتوبوس خانم ورکش به همه حلوا داد آخرش به من یه قاشق اضافه داد که موجب سوختن یه سری شد که من خیلی خوشحال شدم ازین قضیه
یکی از ابتکارات دوستان تو این سفر این بود که یادی کردند از سرودهای خاطره انگیز انقلاب، فضا رو کاملا دهه فجری کردند، ماهم که برامون تازگی داشت تحسین کردیم و. . . چشمتون روز بد نبینه 4 تا سرود، 5تا،. . . . سرود 44، سرود 45
هیچی تازه فهمیده بودیم تو چه چاله عمیقی افتادیم یکی اومد اون وسط تز روشنفکری داد که از قدیمیا نزارید جدید بزارید مسئولین اتاق صوت هم کم نیاوردنو یه پکیج فول حامد زمانی رو کردند کلا دیگه حس می کردیم داریم میریم مانور، همه اماده مبارزه با دشمن فرضی بودند به هر حال ممنونیم که مسئولین انقد به فکر ما هستن بعد ازون قنده این دومین کار ویژه آقای سرپرست بود.
کلا تواین سفر همه یه جورایی رفته بودن تو عمق خودشون و حدیث نفس می کردن که بالاخره خوب شد ازدواج کردیم یا نه و تو هر مرحله ای بودن با تردید راجع به مرحله بعد حرف میزدن مثلا چن تا جمله زیاد به گوش میرسید
شما هنوزم می خواهید ازدواج کنید؟
شما از ازدواجتون راضی هستید؟
شما هنوزم می خواهد بچه دار شوید؟
کلا شما هنوز مایلی بری مرحله بعد؟
تو جوابا جواب آقای سرپرست جالب بود که می گفتن چون هنوز یه سال نشده که ازدواج کردن راضین
لابد از سال سوم باید ناراضی شد یا… نمیدونم ولش کن اصن
بعد از ناهار قرار بود بریم سمت دریاچه حوض سلطان که یک طبیعت زیبا، منحصر بفرد و متفاوت بود
نمکزار جای قشنگیه، به شرطی که بری برای بازدید اگه توش گیر کنی بسیار مخوفه
از جمله ویژگیهاش میشه به چند ضلعیهایی که بر سطح زمین به جهت شکل خاص بلورها ایجاد میشه باید اشاره کرد و در حقیقت نمک زار یک معدن بسیار با ارزشه که محصولی به نام نمک خب ما به حرمت نمک سر سفره واقفیم و جزء نکات جالب اونجا این بود که کارگران اونجا احترام زیادی به نمک می زاشتن و به ما توصیه می کردند مراقب باشید اینجا توسط کودکان (یا… ) نجس نشه
اول که از بیابون میخوای وارد نمکزار بشی یه چشم انداز خاک و نمک می بینی مث اینکه روی خاک یخ زده
بعد از اون چند ضلعیها رو میبینی، در اخر هم دریاچه رو میبینی
دریاچه ای به عمق 10-15 سانتیمتر با ابی زلال و کفی سخت و پوشیده شده از نمک
خوشگلترین ویژگی دریاچه نمک رفلکس کامل تصویر در اونه دقیقا مثل اینکه روی آینه بایستی
عکسای قشنگی انداختیم دو گروه شدیم یه سری حدود یه ساعت رفتن تو دریاچه پیمایش انجام دادن ما هم همونجا ابتدای دریاچه فوتبال بازی کردیم
ساعت 16:45 اومدیم و سوار اتوبوس شدیم که راهی منزل بشیم
تو اتوبوس ناباورانه مادر حقانی دو تا ظرف گنده سالاد ماکارونی روکردن که مارو به حیرت واداشت هر چی گشتیم ابزار پیدا نکردیم نهایتا هممون با یه چنگال خوردیم خیلی حس همدلانه ای بود
یکی از چیزایی که ما توسفر رعایت می کنیم استفاده از راهه
از قدیم هم گفتن مسیر سفر جزء سفره یعنی همش به فکر مقصد نباشید از راه لذت ببرید باوجود همسفرای خوب این موضوع کاملا محقق میشه!
یکی از ویژگیهای راه اجرای یه ترانه سنتی توسط حسین جون بود که همه مونو شاد کرد
ای نامت در دل و جان، در همه جا به هر زبان جاری (البته این جمله از دهان هیچ کس خارج نشد و هر کسی تقریر خودشو قرائت کرد)
تو راه برگشت یه تیکه راه بود رسما انگار ماشین از تو چاه رد میشد اقا بووووومیومدا مسئولین رسیدگی کنن ضمنا از بیرون بود
ساعت 18 برای نماز مغرب و عشا تو یه استراحتگاه وایسادیم که نوشته بود اگه بری دسشویی پول ندی چنین و چنان، یکی اونجا 5-6 نفرو حساب کرد فکر کنم اگه اون موقع همشونو شام مهمون میکرد انقدر خوشحال نمیشدن که الان هستن
19:30 رسیدیم تهران خیلی خوش گذشت همسفراش فوق العاده بودن در اخر هم با چن تا عکس صحبت خودرا به پایان می برم
تا سفر بعد خدا نگهدار
مختصری از برنامه و زمان بندی تقریبی:
ان شاءالله
ساعت 7:10 حرکت از تهران (نمازخانه متروی ترمینال جنوب قابل استفاده می باشد)
حدود 2 ساعت مسیر تا علی آباد
حرکت بسمت قلعه سنگی و میل سلجوقی و بازدید و عکاسی
حوالی ظهر حرکت بسمت روستای رودشور
پس از اقامه نماز و صرف ناهار، حرکت بسمت حوض سلطان (دریاچه نمک)
قدم زدن – عکاسی – دیدن جلوه های جالب دریاچه نمک
بازگشت بسمت تهران
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.